خوب بریم که یه مقدار اطلاعات راجع به خودم، یعنی امید کربلایی بهتون بدم.
خیلی اهل زیاده گویی و فلسفه بافی نیستم و خیلی سریع میرم سر اصل مطلب. چیزایی که در ادامه میخونید هم خلاصهای از زندگی منه یعنی امید کربلایی ( از تولد تا همین الان که دارم این متن رو مینویسم )
امید کربلایی زندگی عجیبی رو از کودکی تا الان تجربه کرده و دوست داره آینده ای عجیب تر از گذشت اش رو برای خودش رقم بزنه مثل همه در خانوادهای مذهبی و تهی دست چشم به جهان گشود البته شاید یکم بهتر از تهی دست بودیم و بشه گفت از نظر مالی تقریبا متوسط بودیم 🙂
دو خاطره از کودکی امید کربلایی
یادمه یک بار در کودکی که مادرم از بچه های فامیل و بچه های خودش یعنی من میپرسید که بچه ها بزرگترین آرزویی که دارید چیه هرکی یک چیزی میگفت یکی پول یکی خلبان یکی دکتر یکی مهندس و… اما وقتی به من رسید من گفتم که دوست دارم وقتی پیر شدم چندتا داستان برای تعریف کردن داشته باشم که به نظر همه عجیب و کمی مسخره بود.
حالا که اسم مادرم رو اوردم بهتره که یک خاطره هم از پدرم بگم که از بچگی یادم مونده
امید کربلایی در کودکی به شدت سرکش بود و عملا نصیحت هیچکس رو.حتی نمیشنید چه برسه به عمل کردن بهش! برعکس الان که عاشق مشاوره گرفتن شده ام! یادم میاد یکبار پدرم اومد و یک نصیحتی به من کرد که من با این حافظه ماهی وارم هنوز هم یادم مونده و اون هم این بود که حتما نصیحت و حرف همه رو گوش کن حالا اینکه عمل کنی یا نه تصمیم با خودته اما گوش کردن که ضرری نداره شاید راست بگن
فکر کنم هدفش این بود که یکم از سرکشی من کم کنه و من رو نصیحت پذیر تر کنه که فکر کنم خوب هم جواب داد با اینکه این اخرین و تنها نصیحتی هست که یادم مونده و ازش استفاده میکنم.